افسانه های خراسان جلد دوم

نیشابور

افسانه های خراسان

جلد دوم نیشابور

حمیدرضا خزاعی

جلد دوم افسانه های خراسان در سال 1379 به چاپ رسید و مشتمل بر پانزده افسانه است. این افسانه ها عبارتند از:

آدم چوبی، خون برفی، گل مرجان، گل خشخاش، زن بی وفا و زن باوفا، اسکندر ذوالقرنین دو شاخ داره، فکر پادشاه و روزی رعیت، سنگ صبور، میرنسا، محمدی که از روباه می ترسید،دختر چلچراغ، آهوی شاخ طلا، حسن خاک باز، بزک زنگوله پا، گرگ ساده لوح

 

گرگ ساده لوح


يكي‌ بود، يكي‌ نبود، غير از خدا هيچ¬كس‌ نبود. يك‌ بزي‌ از گله‌ عقب‌ ماند. سرگردان‌ شد. اين‌ بر بدو، او بر بدو ، چه‌ كار كنم‌؟
يك‌ دفعه‌ يك‌ گرگ‌ از جلوش‌ به‌ در رفت‌
« آي بز، صبر كن‌ تا بيايم‌ و ترا بخورم‌ »
« اي‌ گرگ‌ من‌ چي‌ دارم‌ كه‌ تو بخوري‌. نمي‌بيني‌ چقدر لاغرم‌. بگذار بروم‌ به‌خانه‌، دوتا بزغاله¬ی‌ چاق‌ و چله‌ دارم‌، آن¬ها را ورمي‌دارم‌ و مي‌آورم‌. آن¬ها را بخور كه‌ چاق‌ و چله‌ هستن‌. »
« خيلي‌ خوب‌، زود برو، بزغاله‌هايت‌ را وردار و بيار. »
بز يك‌ كم‌ كه‌ رفت‌، سرگذاشت‌ به‌ فرار. گرگ‌ هرچه‌ صبر كرد، بز نيامد.
راه‌ افتاد و از رد rad بز رفت‌ تا او را پيدا كند.
در راه‌ كه‌ مي‌رفت‌، رسيد به‌ يك‌ بره‌. بره‌ براي‌ خودش‌ مي‌چريد و اصلا حواسش‌ نبود.
گرگ‌ گفت‌: «آهاي‌ بره‌، صبر كن‌ تا بيايم‌ و ترا بخورم‌. »
بره‌ گفت‌: «همين‌ جور خام‌ خام‌ مي‌خواهي‌ مرا بخوري‌. بگذار بروم‌ يك‌ كم‌ هيزم‌ بياورم‌ كه‌ آتش‌ درست‌ كني‌، يك‌ كم‌ نمك‌ بياورم‌ كه‌ مرا نمك‌ كني‌، آن‌ وقت‌ مرابخور. »
گرگ‌ گفت‌: «خيلي‌ خوب‌، اما زود بيايي‌ »
بره‌ هم‌ يك‌ كم‌ كه‌ رفت‌، سر گذاشت‌ به‌ فرار. گرگ‌ هرچه‌ صبر كرد از بره ‌خبري‌ نشد. روده‌هايش‌ از گرسنگي‌ صدا مي‌كردند.
راه‌ افتاد و از رد rad بره‌ رفت‌ تا پيدايش‌ كند. همين‌ جور كه‌ مي‌رفت‌ ديد يك ‌اسب‌ توي‌ راه‌ ايستاده‌ است‌.
گفت‌: «آهاي‌ اسب‌، صبر كن‌ تا بيايم‌ و ترا بخورم‌. »
اسب‌ گفت‌: «بيا بخور، اما اول‌ يك‌ كاري‌ بكن‌. »
گفت‌: «چه‌ كار؟ »
گفت‌: «روي‌ سم‌ پايم‌ يك‌ قبض‌ برات‌ است‌، همو را بخوان‌ ببينم‌ چي‌ نوشته‌ان‌؟ »
گفت‌: «خيلي‌ خوب‌ »
جلو رفت‌ كه‌ قبض‌ برات‌ را بخواند. اسب‌ هم‌ يك‌ جفت‌ لگد زد به‌ سينه‌اش‌ كه‌ چهار متر به‌ هوا پريد و افتاد به‌ يك‌ گوشه‌.
گرگ‌ همين‌ جور كه‌ افتاده‌ بود روي‌ زمين‌ و از درد ناله‌ مي‌كرد با خودش ‌مي‌گفت‌: «وقتي‌ يك‌ بزي‌ را ديدي‌، او را بخور كه‌ دوتا پايش‌ بماند. بچه‌هايش‌ را مي‌خواهي‌ چه‌ كار كني‌؟ »
وقتي‌ ديدي‌ كه‌ يك‌ بره‌ تنها مانده‌، او را بخور كه‌ دوتا چشمش‌ بماند. هيزم‌ و نمك‌ مي‌خواهي‌ چه‌ كار كني‌؟
وقتي‌ يك‌ اسب‌ ديدي‌، او را بخور آن‌ وقت‌ سير و راحت‌ در كنارش‌ بخواب‌، به‌قبض‌ و برات‌ چه‌ كار داري‌؟

 

                                                        گوينده‌: ليلا جهان‌آرا ـ

                                                        65 ساله
                                                        روستای سر چاه‌

دی ان ان فارسی , مرجع دات نت نیوک فارسی
دی ان ان