عمو نوروز

عمو نوروز

عمو نوروز

فضل الله صبحی

بازنوشته: حمیدرضا خزاعی

عمو نوروز مجموعه ای از افسانه هاست که با زبانی کودکانه و روان برای کودکان روایت شده است


  عمو نوروز 
  گل خندان 
  مهرناز 
  چوپان و فرشته 
  مرغ طوفان 
  خانه‌ي پيرزن 
  خير و شر 
  بقال و طوطي 
  تبر  .
  داستان سه مسافر 
  نخودي 
  كك به تنور 
  زور 
  سلطان محمود و اياز 
  سه حرف  .
 سه لقمه‌ي چرب 
  طمع كار 
  گربه‌ي شيرافكن 
  فسقلي  .
 مالك خسيس 
  ملاي مكتب‌دار 
  هدهد
  هسته 
  غوزه 

 

  عمو نوروز

 

يكي بود، يكی نبود ..در روزگارهای خيلي پيش، مردی بود به نام عمو نوروز. عمو نوروز سالی يك مرتبه، روز اول بهار از سر كوه پايين مي‌آمد. عمو نوروز كلاهش نمدی بود، زُلف و ريشش را حنا مي‌بست، كمرچين قدك آبی و شالی خليل خاني داشت. گيوه‌اي تخت نازك و شلواري حرير به¬پا داشت. عصا زنان به سمت دروازه‌ي شهر مي‌آمد. بيرون دروازه باغچه‌اي بود، پر از دال و درخت. از هر ميوه‌ای كه بخواهي درختي داشت. وقت آمدن عمو نوروز درخت‌ها پر از شكوفه بودند، و دورتا دور باغچه هم هفت جور گل، گل‌هاي رنگ به رنگ سبز مي‌شد. گل سرخ دل، گل نرگس، گل بنفشه، گل هميشه بهار، گل زنبق، گل لاله و گل نيلوفر.
باغچه مال پيرزني بود، كه عاشق عمو نوروز بود. پيرزن روز اول بهار، صبح زود بيدار مي‌شد، رختخوابش را جمع مي‌كرد و اتاق و حياط را جارو مي‌زد و زيباترين فرش خانه‌اش را مي‌آورد و توي ايوان پهن مي‌كرد. در يك سيني هفت سين مي‌چيد ( سير، سركه، سماق، سنجد، سيب، سبزي و سمنو. ) و در سيني ديگر هفت جور ميوه‌ي خشك با نقل و نبات مي‌گذاشت و يك شمع گچي هم توي شمعدان دم سيني مي‌گذاشت.
ننه پيرزن خودش را به هفت قلم ( از خال و سرمه و سرخاب و سفيداب و زرك ) آرايش مي‌كرد. نيم‌تنه‌ي ترمه و تنبان قرمز و شليته‌اي زيبا به تن مي‌كرد. عود و عنبر و مشك به سر و صورت و گيس‌هايش مي‌زد و منقل آتش را آماده مي‌كرد و يك كيسه كوچولوی اسفند هم پهلوش مي‌گذاشت. كوزه و قليان را هم آب گيري مي‌كرد، اما روي سر قليان آتش نمي‌گذاشت و چشم به¬راه عمو نوروز مي‌نشست. همين جور كه نشسته بود پلك چشم‌هايش سنگين مي‌شد و يواش يواش خواب او را با خودش مي‌برد. عمو نوروز قدم زنان از راه مي‌رسيد و مي‌ديد كه ننه پيرزن مثل هميشه خوابيده است. با خودش مي‌گفت: « بنده‌ي خدا چه تداركي ديده، چقدر زحمت كشيده، لابد از خستگي خوابش برده. »
و دلش نمي‌آمد كه ننه پيرزن را از خواب بيدار  كند. گل هميشه بهاري از باغچه مي‌كند و روي سينه‌ي ننه پيرزن مي‌گذاشت، از منقل آتشي روي سر قليان مي‌گذاشت و چند پُك به قليان مي‌زد. نارنجي را از ميان دو پاره مي‌كرد، يك پاره‌اش را با قند و آب مي‌خورد و آتش‌هاي منقل را براي اين كه از بين نرود با خاكستر مي‌پوشاند، آن وقت بوسه‌اي بر گونه‌ي پيرزن مي‌زد و مي‌رفت. آفتاب يواش يواش بالا مي‌آمد و بر ايوان مي‌تابيد. پيرزن از خواب بيدار مي‌شد. اول چيزي دستگيرش  نمي‌شد. يك كم كه هوش و حواسش به سر جا مي‌آمد، مي‌ديد اي داد و بي‌داد، همه چيز دست خورده، قليان، آتش به سرش آمده، نارنج از ميان دوتا شده، آتش‌ها زير خاكستر رفته، لُپش هم هنوز تر است. آن¬وقت  مي‌فهميد كه عمو نوروز آمده و رفته است. مي‌گويند: ننه پيرزن همه‌ي سال در انتظار عمو نوروز مي‌ماند و همه‌ي سال براي روز نوروز تدارك مي‌بيند تا روز اول نوروز، عمو نوروز به ديدارش بيايد و هرسال پيش از رسيدن عمو نوروز خوابش مي برد. مي گويند: اگر عمو نوروز و ننه پيرزن همديگر را ببينند دنيا به آخر مي‌رسد.

 

دی ان ان فارسی , مرجع دات نت نیوک فارسی
دی ان ان