سهراب سپهری

سهراب سپهری

گزیده ای از اشعار سهراب سپهری

سهراب سپهری

به انتخاب: حمیدرضا خزاعی

 

روشنی، من، گل، آب


ابری نيست.
بادی نيست.
مي نشينم لب حوض :
گردش ماهي ها، روشني، من، گل، آب.
پاكي خوشه ي زيست.


مادرم ريحان مي چيند .
نان و ريحان و پنير، آسمانی بي ابر، اطلسي هايي تر.
رستگاری نزديك:
                      لای گل های حياط.

نور در كاسه ی مس، چه نوازش ها مي ريزد!
نردبان از سر ديوارِ بلند، صبح را روي زمين مي آرد.
پشت لبخندی پنهان هر چيز.
روزنی دارد ديوارِ زمان، كه از آن، چهره ی من پيداست.
چيزهايی هست، كه نمي دانم.
مي دانم، سبزه اي را بكنم خواهم مرد.
مي روم بالا تا اوج، من پر از بال و پرم.
راه مي بينم در ظلمت، من پر از فانوسم.
من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت.
پرم از راه، از پل، از رود، از موج.
پرم از سايه ی برگي در آب:
چه درونم تنهاست.
 

 

و پيامی در راه

 

روزی
 خواهم آمد، و پيامی خواهم آورد.
در رگ ها، نور خواهم ريخت.
و صدا خواهم در داد:
                         اي سبدهاتان پرِ خواب! سيب
                         آوردم، سيبِ سرخِ خورشيد.


خواهم آمد، گل ياسي به گدا خواهم داد.
زن زيباي جذامي را، گوشواري ديگر خواهم بخشيد.
كور را خواهم گفت: چه تماشا دارد باغ!
دوره گردي خواهم شد، كوچه ها را خواهم گشت،
                                    جار خواهم زد :
                                                      آي شبنم، شبنم، شبنم.
رهگذاری خواهد گفت:
                            راستي را، شب تاريكی است.
كهكشانی خواهم دادش.
روی پل دختركي بي پاست، دب اكبر را بر گردن او خواهم آويخت.
هر چه دشنام، از لب ها خواهم برچيد.
هر چه ديوار، از جا خواهم بر كند
رهزنان را خواهم گفت:
                            كارواني آمد بارش لبخند!
ابر را، پاره خواهم كرد.
من گره خواهم زد، چشمان را با خورشيد، دل ها را با عشق،
                                سايه ها را با آب، شاخه ها را با باد
و به هم خواهم پيوست، خوابِ كودك را با زمزمه ي زنجره ها.
باد بادك ها، به هوا خواهم برد.
گلدان ها آب خواهم داد.
خواهم آمد، پيش اسبان، گاوان، علف سبزِ نوازش خواهم ريخت.
مادياني تشنه، سطلِ شبنم را خواهم آورد.
خر فرتوتي در راه، من مگس هايش را خواهم زد.


خواهم آمد سر هر ديواري، ميخكي خواهم كاشت.
پاي هر پنجره اي، شعري خواهم خواند.
هر كلاغي را، كاجي خواهم داد.
مار را خواهم گفت:
                       چه شكوهي دارد غوك!
آشتي خواهم داد.
آشنا خواهم كرد.
راه خواهم رفت.
نور خواهم خورد.
دوست خواهم داشت.

 


ساده رنگ

 

آسمان، آبي تر،
آب، آبي تر.
من در ايوانم، رعنا سر حوض.

رخت مي شويد رعنا.
برگ ها مي ريزد.
مادرم صبحي مي گفت:
                           موسم دلگيري است.
من به گفتم:
              زندگاني سيبي است، گاز بايد زد با پوست.

زن همسايه در پنجره اش، تور مي بافد، مي خواند.
من « ودا » مي خوانم، گاهي نيز
طرح مي ريزم سنگي، مرغي، ابري.


آفتابي يكدست.
سارها آمده اند.
تازه لادن ها پيدا شده اند.
من اناري را، مي كنم دانه، به دل مي گويم:
خوب بود اين مردم، دانه هاي دلشان پيدا بود.
مي پرد در چشمم آبِ انار:
اشك مي ريزم.
مادرم مي خندد.
رعنا هم.

 

دی ان ان فارسی , مرجع دات نت نیوک فارسی
دی ان ان