دیگ فرنی

دیگ فرنی

حمیدرضا خزاعی

 
تازه از دولت آباد به مشهد آمده بودیم. انگار پاییز 1345 بود. در دولت آباد آن وقت ها نه دکان فرنی فروشی وجود داشت و نه کسی فرنی را می شناخت. نمی دانم شاید هم بودند کسانی که هم فرنی را می شناختند و هم فرنی را خورده بودند، اما مطمئن هستم که این آدم ها، دیگ فرنی و پختن فرنی را در دولت آباد ندیده بودند. البته در دولت آباد چیزی مثل فرنی برای بچه های شیرخواره می پختند که اسمش ماقوت بود و غذای کمکی بود برای کودکانی که بزرگتر شده بودند و شیر مادر دیگر جوابگوی نیاز آن ها نبود. پختن این ماقوت دخلی به بچه های دیگر خانه و بزرگترها نداشت و فقط خاص همان کودک شیرخواره بود.
وقتی در پاییز سال 1345آمدیم به مشهد، انگار در همان وقت ها بود که برای اولین بار با فرنی و دیگ بزرگ فرنی برخورد کردم. دیگ فرنی دیگ بزرگی بود به شکل نیم کره از جنس چدن یا مس که پشتی سیاه داشت. (در دولت آباد به این نوع از دیگ ها دگرگی degregi می گفتیم که بیشتر برای پختن قُرمه مورد استفاده قرار می گرفت.)فرنی فروش ها این دیگ های بزرگ پشت سیاه را برای تبلیغ در جلو در دکان می گذاشتند. در درون دیگ، فرنی سفید رنگ به آرامی غُل می زد تا عابرین را به خود جلب کند. در صبح ها بخار دلپذیری که از روی دیگ فرنی بلند می شد، چقدر اغوا کننده به نظر می رسید و فرنی های درون دیگ از دور چقدر خوشمزه دیده می شد، مخصوصا اگر از ته دیگی های طلایی رنگش کنده و در گوشه ای از دیگ روی فرنی ها گذاشته بودند. دیگ فرنی از دور داد می زد: هلو هلو برو تو گلو
و در همان پاییز، نمی دانم چرا من این فرنی را، فِنی شنیده بودم. یادم هست در مسیر راه خانه به مدرسه، دوتا کارگاه فنی وجود داشت، این را از روی تابلوهایشان می گویم. انگار کارگاه آهنگری بودند یا چیزی شبیه به آن و روی تابلوهایشان نوشته بودند: کارگاه فنی
و من این فنی را با آن فنی اشتباه گرفته بودم. هربار که از جلو این دوتا دکان یا کارگاه فنی رد می شدم، اول به تابلویشان نگاه می کردم و در حال عبور، همه جای دکان را با چشم وارسی می کردم تا دیگ فرنی شان را ببینم و نمی دیدم، گاهی با خودم می گفتم: لابد فنی هایشان تمام شده و دیگ را برده اند که بشورند، یا هنوز دیگ را نیاورده اند و همیشه در بهت بودم که این چگونه کارگاه فنی است که هیچوقت فِنی ندارد و این قدر دکانشان کثیف و سیاه است. خیلی وقت ها از خودم پرسیده بودم: پس کو میز و صندلی هایشان؟ پس کو کاسه و بشقاب شان که در آن فرنی بریزند؟ چرا دم دکان و داخل دکان را آب و جارو نکرده بودند؟ چرا آدم هایی که داخل کارگاه فنی بودند لباس هایشان اینقدر کثیف و سیاه بود. همه ی این ها را از خودم می پرسیدم و می دانم که هیچ کدام از این حرف ها فایده ای نداشت. مهم فنی بود که در تابلو نوشته بودند و من هرچه نگاه می کردم دیگ فرنی را نمی دیدم.
حمیدرضا خزاعی

دی ان ان فارسی , مرجع دات نت نیوک فارسی
دی ان ان