منصور اوجی

منصور اوجی

گزیده ای از اشعار منصور اوجی

منصور اوجی

به انتخاب: حمیدرضا خزاعی

 

وقتی كه سهره خواند

 

وقتی كه سهره خواند
آئينه ای شكسته بودم و سروی تمام زرد
وقتی كه سهره خواند.

رفتند عاشقان و
گذشتند شاهدان

وين قصه در تمامِ جهان ناشنيده ماند.
 


كجاست مشعله ی ماه

 

كجاست مشعله ی ماه؟

نه كفتری كه بخواند به برجِ قلعه ی ويران
نه آب در كمرِ چاه
سوارِ خسته رسيده است
و شب رسيد بناگاه.

كجاست مشعله ی ماه؟

 

 با حنجره ای قديم
 

با حنجره ای قديم مي خواند
مرغی لبِ سلخ :

ـ « برگيريد، از آب برگيريد
اين سنبل كاكلِ سياوش را!
پهناي زمين و هفت دريا را،
در آتشِ سرخ، غرق خواهد كرد
در خون، خون، خون . . .

آري لبِ سلخ،
با حنجره اي قديم مي خواند –
مرغي و چه تلخ!

 

سايه ای بر سايه ای

باز شد و بسته شد دريچه ای آن گاه
در پسِ آن شعله ای شكفت و فرو خفت
سايه ای بر سايه ای، چه عطرِ غريبي . . .


ماه برآمد
و به فرو دستِ رودخانه، غلامان
قايقي از گل، ز رودخانه گرفتند .

 

كاشف اشياء و اسم ذات

كفتران بر بام مي چرخند .
كفتران در شام رو در رو . . .


سادگي را كشف بايد كرد
سادگي يك دكمه ، يك ريگ است
سادگي برگي كه مي ريزد
سادگي « اي واي » دختر هاست
تيله ها وقتي كه مي بارد .

تيله را  در شعر بايد ديد
آب را در شعر بايد ديد
تا ابد جاري ست از آن كوزه ها ، جاري ست . . .

سادگي در نقره ي ماه است
كودكان وقتي كه مي خندند در برگشت .

شعر ها را ما كجا خوانديم ؟
رازِ اشياء را كه بر ما گفت : ؟ -

در دو سوي كلمه ها چيزي ست
نام را  بر مي گزيني تو
و تو مي نامي گياهان را
و تو مي نامي فلق را
                         سرخ
عصر را، خورشيد را، گل را،
و اناري را كه مي بيني .
و تو مي نامي صدايي را كه مي آيد،
اين صداي پاي كودك هاست
شيطنت را شاد در راهند
در ميانِ برگ هاي زرد .
اين صداي « كوزه ، آه بشكست ! »
اين صداي واي دختر هاست
اين صداي باد، آن آواز
اين صداي بالِ كفترها . . .

سادگي در شام رو در روست
سادگي را كشف بايد كرد

در غروبي سرد مي رفتيم
در غروبي سرد و پاييزي
دختران از چاه ساري آب مي بردند.
و اناري سرخ را ديوانه اي مي خورد،
رنگِ خورشيدي كه در پشتِ افق گم شد.
و افق گم شد.
كودكان رفتند،
تيله ها ماندند و دختر ها
دختران و كوزه هايي خورد .
دختران رفتند
كوزه ها ماندند و ماهي زرد .
كوزه ها ماندند و آبي همچنان جاري
و كسي مي خواند از اعماقِ چاهي خشك – شايد مرد ديوانه –

پشت اين ديوار ها باغي ست
پشت اين ديوارها و كفترها
و در آن تنديسي از پيري ست
شاعري از كاشفان درد
كاشفِ  اشياء و ماه و چاه

كاشفِ اشياء و اسم ذات
كاشف عصر و انار و مرگ . . .

 
با گنجشكانت

 

خدايا!
خداوندا!
ديگر بار اگر به جهانم بازگرداندي
نه ديگر مي خواهم دريايي باشم
و نه ديگر جنگلي
و نه پلنگي
تنها مي خواهم با پرندگانت هم آواز باشم
هم آوا با گنجشكانت
در صبح زود

 

و اما موطن ماه ؟

 

هر چيز را موطني است
زادگاهي و
خاستگاهي .

گاهي از خود مي پرسم
-    در غروب هاي دلگير –
موطن سرو كجاست؟
موطن شراب؟
و بهار نارنج؟

ليموها را بعدها به شيراز نسبت دادند
و دختران شيرازي را بعدتر
با آن كمان ابرو
و چشمان سياه

و اما موطن ماه
و زنجره ها؟

   ’مردم اگر

می آيند
در هواي معطر عصر
تخمه می شكنند
گيسو می گشايند
غش غش می خندند
گيسو می بافند
به دنبال هم می گذارند
و سرانجام خسته و سرشار
چند دانه از اين معطر می چينند و می روند.

كيستند اين آمدگان امروز
كه فردا باز می آيند ؟

’مردم اگر
به نارنجستانم
به خاك بسپاريد
به نارنجستان قوام .

 

پس از نشستن باران

 

پس از نشستنِ باران
به شعر مي برد اين صبح
خبر دهيد به مرغانِ باستاني ايران
به تيهوان و ٍهزاران
گل اشرفي ست كه فرش است تا كرانه ي آفاق
به شعر مي برد اين صبح
 

 

عشق

 

سهره اي پريد
سهره اي نشست
در درونم اين چراغ از كجاست ؟

در شبي چنين كه ظلمت از هزار سو گشوده دست
خاك را به روشني كشانده ام
خاك و باد و ماه را
آب چاه را


عكسِ كيست در درونِ آب ؟
عكسِ كيست اين ؟
                        ( ماهيان به پيشوازِ ماه مي روند و
                         شاعران به شاعري . . . )

اين خراب را كه چفت و بست زد ؟
اين شكسته را كه بست ؟

عشق ! عشق ! عشق !

خاك را به روشنيكشانده ام
در درونم اين چراغ از كجاست ؟
خوش به موقع آمدي بيا !
لادني كه در بهار بشكفد گل است


سهره ای پريد
سهره ای نشست.

 

دی ان ان فارسی , مرجع دات نت نیوک فارسی
دی ان ان